شهادت حضرت قاسم علیه السلام
سـیـزده آیـیـنـه می رویـیــد از تـابـیـدنش غنچه می شد آسمان در لحـظۀ خندیدنش گونه های خشک او وقت وداع با حسین جرعه جرعه تشنگی نوشیـد ازبوسیدنش مرگ را می گفت"اَحلی مِن عَسل"آن نازنین میرسید ای عشق هنگـام عسل نوشیدنش دیدنی بود اشتیاقش، دیدنی تر گشته بـود روی مرکب رفتن و جوشن به تن پوشیدنش شوق در آغوش بگرفتن شهادت را دمی سخت باشد سخت، حتّی یک نفس فهمیدنش می رود امّا صدای پای گلچـین می رسد شد فلک را گوئیا هنگامه ی گل چـیدنش نوجوان و کارزار و این دلیری در نبرد! شد تماشـایی در آن دشت بلا جنگـیـدنش تیغ ها دردست گل چینان و او روی زمین بــاغبــان آمد در آن لحظه برای دیدنـش اشک می غلتید بر گلبرگ رخسار حسین چون نظر میکرد خونین دل بخون غلتیدنش هرکه در دل ناله دارد ناله "یاسر"میتوان عـمـق درد و داغ را فهمـید از نـالیدنـش |